بمباران مواضع منافقین
شیرینترین خاطره من، به ماموریتی در عملیات «مرصاد» برمیگردد که درواقع شیرینی اصلی آن سالها پس از پایان جنگ برمن معلوم شد. در دومین روز عملیات مرصاد به ما ماموریت بمباران تنگهای نزدیک شهر «کرمانشاه» را ابلاغ کردند. بلافاصله من و جناب «تایوردی» بهصورت تک فروندی عازم موقعیت هدف شدیم. با رسیدن به هدف، هواپیما را بالا کشیده و تمام بمبها را رها کردیم. من اینجا شیطنتی انجام دادم، بلافاصله هواپیما را برعکس (اینورت) کردم تا زمین خوردن بمبها را ببینم. همین که هواپیما را به حالت سروته درآوردم، مشاهده کردم تجمع اصلی نیروها نه در ورودی تنگه که ما بمبها را رها کرده بودیم، بلکه در فاصله کمتر از یک مایل بعد از آن قرار داشت. دیگر فرصت برگرداندن هواپیما به حالت عادی نبود. در همان حالت برعکس، توپ هواپیما را به کار انداخته و با فشار متوالی برروی پدالهای سطح متحرک عمودی (Rudder) دماغه هواپیما را به چپ و راست دادم تا به صورت جارویی گلولههای توپ را به سمت نیروها شلیک کنم.
چند ثانیهای از شلیک توپ نگذشته بود که ناگهان شلیک یک موشک دوشپرتاب حرارتی را از میان جمعیت مشاهده کردم. خوشبختانه چون هواپیما برعکس بود، شلیک موشک را دیدم زیرا اگر در حالت عادی پرواز میکردیم شاید شلیک آن را نمیدیدم. همانطور که میدانید موشکهای حرارتی بدون روشن شدن هیچگونه بوق هشداری در درون کابین خلبان، روی هواپیما قفل شده و بهسوی آن حرکت میکند. همینکه آتش راکت موشک به چشمم خورد جناب تاریوردی نیز فریاد زد: «بهروز موشک!» باز هم فرصت برگرداندن هواپیما نبود. همانطور با همان حالت برعکس، با یک مانور به اصطلاح «اسپلیت اس» با شدت ۵/۸ جی هواپیما را در گردش قرار دادم. با اتمام مانور، هواپیما به ارتفاع تقریبا پایینی رسیده بود. همین که آمدم هواپیما را جمع و جور کنم دیدم یک بالگرد دقیقاً روبهروی من درحالی که به صورت ایستا در آسمان متوقف بود سبز شد ،بلافاصله و ناخودآگاه دستم روی دکمه شلیک توپ رفت که بزنم. ناگهان به خود نهیب زدم که نکنه بالگرد خودی باشه؟ این رفتن دست روی دکمه شلیک و ایجاد سوال در ذهن همگی در عرض کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاد. با آن سرعت بالا و فاصله بسیار نزدیک و درواقع شاخ به شاخ درآمدن ناگهانی هواپیمای ما و آن بالگرد باعث شده بود تشخیص دشمن بودن یا نبودن آن غیرممکن شود. درحالی که با خود گفتم: این به احتمال زیاد خودی است تمام تلاش خود را براین قضیه صرف کردم که با آن بالگرد برخورد نکنم. خلاصه با هر زحمتی بود هواپیما را مو به مو از کنار بالگرد گذراندم. هم زمان با عبور متوجه شدم بالگرد بل ۲۱۴ خودی است و با خوشحالی به پایگاه بازگشتیم.
سال ۱۳۷۳ تقریبا ۶ سال پس از پایان مرصاد و جنگ، شهید «صیادشیرازی»، در سمت «معاونت بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح»، برای بازدید به پایگاه سوم شکاری آمده بود. در جلسهای که تقریبا تمامی خلبانان پایگاه حضور داشتند، جناب صیاد به سخنرانی پرداخت. درطی سخنرانی به عملیات مرصاد و بیان خاطراتی از آن پرداخت. حرف از مرصاد که شد من هم از جناب صیاد شیرازی اجازه خواستم تا این خاطره را برای وی و دیگر خلبانان بازگو کنم. در حین تعریف کردن این خاطره دیدم شهید صیاد تمام حواس خود را به من معطوف کرده و به قول معروف چهار چشمی به من زل زده اند، خاطره ام را که تعریف کردم، جناب صیاد چند سوال از کیفیت وقوع و شرایط محیطی آن ماموریت از من پرسیدند و من جواب دادم. سوالهایش که تمام شد و مطمئن شد خلبان فانتوم آن ماموریت خود من بودم، گفتند: فکر میکنی چه کسی داخل آن بالگرد بود؟
گفتم: تیمسار، با آن سرعتی که ما داشتیم، حدس اینکه آن بالگرد خودی بود یا دشمن بسیار سخت بود، حالا چطور میشود سرنشینان آن را دید و شناخت؟
ایشان گفتند: من داخل آن بالگرد بودم و تمام این چیزهایی که تعریف کردی به چشم دیدم، وقتی که از گردش بیرون آمدی و شاخ به شاخ به بالگرد ما نزدیک شدی ما در دل خود گفتیم که یا اشتباهاً ما را میزند یا خوشبینانهتر اینکه به ما برخورد میکند، همانجا شهادتین را خوانده و منتظر شهادت بودیم که شما با فاصله بسیار کمی از کنار ما گذشتید.
در هنگام برگشت شهید صیاد شیرازی به تهران با کسب اجازه از ایشان (جهت رفتن به یاشی) همراه صیاد به تهران رفتم.
وقتی در هواپیما کنار شهید صیاد شیرازی نشسته بودم که شهید صیاد شیرازی آن دست نوشته را به بنده تقدیم نمودن و بنده آن دست نوشته را تا به حال با خود بهمراه دارم.
درباره این سایت